پری ها ، دلنوشته های یک دختر
دلنوشته هایی برای زنان و دختران ، اشعار عاشقانه و مطالبی برای دختران 
نويسندگان

سلاااااام. پنجشنبه شبتون بخیر و خوشی

 دلم برای سفر تنگ شده ، همیشه توی این فصل با دوستام می نشستیم و می گفتیم: خب ، کجا بریم ؟ بعد از کلی پیشنهاد تصمیم می گرفتیم و ظرف مدت چند ساعت آماده سفر می شدیم . معمولا دخترا وقتی قراره جایی برن چند روز طول می کشه سر اینکه کجا برن به توافق برسن . بعدش تازه پروسه اینکه چی با خودشون ببرند که در سفر بتونند بپوشن شروع میشه. خلاصه تازه وقتی تصمیم میگیرن چی بپوشن یهو پشمیون می شن و مسافرت و کنسل میکنند. اما خوبی دارودسته دوستای من اینه در عرض یک روز تصمیم می گیریم و بار سفر می بندیم و فرداش توی مسیر هستیم. کلا بچه های پایه ای هستن و خوش سفر. از اول سفر می خندیم تا وقتی برگردیم. منم راننده شون هستم ، با چی میریم ؟؟ همون پرادوی آلبالویی رنگ، گاهی هم دو ماشینه می ریم. ولی خب پایه ثابت ، دختره البالویی هست که تقریبا بیشتر شهرهای ایران و رفته . یهو یاد چند تا خاطره افتادم که یکیش خیلی خنده داره .

یه بار دم غروب تصمیم گرفتیم بریم کلاردشت و فردا صبحش ساعت 7 جاده چالوس بودیم . هوا نیمه ابری بود وسطای راه بارون قشنگی باریدن گرفت .توی سرازیری جاده ، بین کوه ها ، نم نم بارون روی شیشه ماشین ، یه اهنگ قدیمی از نوش آفرین که می خوند :  گل هم گل افتاب گردون می ترسه دلم از بارون یارب تو شب مهتابی لیلا رو نگیر از مجنون ...

تکه های ابری که به زور خودشونو جلوی نور خورشید گرفتن تا مانع رسیدن انوار رنگیش به روی مسافرای توی راه بشه و با قطره های بارون سحرانگیزشون حواس راننده ها رو پرت می کنند. آبشارهای کوچیکی که به خاطر بارش بارون از کوه های وسط جاده میریزن و ماشینها مثل یه بچه بازیگوش از زیرشون رد میشن و اونها رو به اطراف پراکنده میکنند. سرازیری ها و سربالایی هایی که با کوه و درخت پوشیده شدن و چشمو نوازش می دادن. گاهی دلم میخواست جاده مثل ادامس خرسی کش بیاد . ولی خب نمیشه ثابت و بی حرکت بود و باید بری تا به مقصد برسی.

 خلاصه بعداز ظهر رسیدیم یه جای با صفا و دنج وسایل و گذاشتیم توی خونه که یکی از بچه ها پیشنهاد داد بریم شهر چالوس منزل برادرش . خب وقتی دوستای پایه داشته باشی مسلما نه نمی شنوی ما هم راه افتادیم رفتیم چالوس . دم غروب کنار دریا بادی که لای موهات می وزه و روحتو از تنت پرت میکنه به دورترین جایی که ذهنت قدرتش می رسه ولی پاهات لای ماسه های ساحل می مونه و انگشتای پاتو غلغلک می ده  حال خوشایندی بود که دلم میخواست همونطور بمونه.  کنار ما یه خانواده بساط پهن کرده بودن با قابلمه بزرگ آش رشته. از 7صبح توی راه بودیم و وقتی رسیدیم یه نهار سرپایی خورده بودیم بوی آش شامه رو نوازش میداد انگار اون خونواده می دونستن ماچقدر هوس آش کردیم با چند تا کاسه آش اومدن به سمت ما . چه شود... کنار دریا ، نسیم خنک ، بوی آش . جاتون خالی آش و زدیم به بدن و بعداز تشکر از اون خانواده راه افتادیم به سمت کلاردشت. خلاصه که ساعت حدودای دوازده رسیدیم ، صاحب مجتمع درب وردی و بسته بود. بچه ها گفتن بوق بزن گفتم نصفه شبه بقیه از خواب بیدار میشن . بنده خدا صاحب مجتمع متوجه حضور ما پشت در شد و اومد در و باز کرد. وقتی داشتم از کنارشون رد میشدم یهو ناخواسته دستم رفت روی بوق و به عنوان تشکر یه بوق زدم. صدای بوق دختر آلبالویی چنان توی محوطه پیچید که بنده خدا پرید هوا و پشت سرش ما از خنده منفجر شدیم. حالا دوستام مگه می تونند از ماشین پیاده بشن به من می خندیدن که قبلترش ازم خواسته بودن بوق بزنم و من به خاطر دیروقت بودن قبول نکرده بودم و حالا برای باز کردن در ، خودم بوق زده بودم . از شدت خنده نمی تونستیم راه بریم و به زور جلوی خودمونو گرفته بودیم که صدامون در نیاد تا رفتیم توی خونه پشت در خونه هر کی یه طرف ولو شد. اون شب اونقدر خندیدیم که به گفتن اللهم لا تمقتنی گفتن افتادیم . این دعا رو یکی از دوستانمون همیشه وقتی خیلی می خندید می گفت و یه جورایی به ماهم سرایت کرده بود.

گاهی یادآوری یه خاطره دور و کوچیک اونقدر حال ادمو خوب میکنه که یادمون می ره خیلی وقت پیش اتفاق افتاده و دوباره همون حال و خنده رو روی لب آدم میاره .

 

حال دلتون با خاطره ای دور و کوچیک خووووووب


برچسب‌ها: شمال چالوس سفر بارون نوش افرین کلاردشت خنده شیطنت دریا آش خاطره
[ پنج شنبه 28 فروردين 1399 ] [ ] [ پری ها ]

سلام روز قشنگتون بخیر و خوشی دختران زیبای ایران زمین

 

دیروز وقتی وارد شرکت شدم نگهبان شرکتمون اومد سمتم تا با تب سنجش دمای بدنمون ثبت کنه دستمامو بردم بالا گفتم من تسلیمم خواهش میکنم منو نکش . خندید گفت هر چی پول داری بده تا نکشمت، خلاصه با خنده از خوان نگهبانی رد شدم داشتم فکر می کردم عجب اوضاعی شده ها بمونی خونه پول نداری ، افسرده میشی در عوض در امانی . بری سرکار پول داری ولی استرس هم داری که مبادا خدای نکرده این ویروس منحوس یهو خفتت کنه . تازه سرکار رفتن کلی دنگ و فنگ هم داره باید کلی وسایل حفاظت فردی و استفاده کنی ، مثل تب سنج ، ماسک و دستکش و شیلد یا محافظ صورت و استفاده از محلول ضدعفونی کننده  ،کاور کفش ،ثبت ضربان قلب و اکسیژن خون و ... نفسم بند اومد چقدرم زیادن. تازه بعد از رد شدن از این مراحل وقتی وارد قسمت اداری میشی یک تفنگ کم داری که با یه سارق مسلح اشتباه بگیرنت . وقتی هم کاور کفش می پوشی انگار توی سرت صدای خوردن چیپس میاد خرچ خرچ . فکر کنید هر روز و هر دقیقه این صدا توی گوشت باشه انگار توی یه سلول انفردی هستی و مجبوری این الودگی صوتی و تحمل کنی . البته ، اگه این صدا باعث میشه که کرونا سمتم نیاد حاضرم با جون و دل گوش کنم .

حالا می مونه رعایت کردن فاصله گذاری که برای این کلی خندیدیم ما همکاری داریم که وقتی میخواد باهات حرف بزنه انگار می خواد درگوشی یه چیزی بگه . از قضا میخواست موردی رو به یکی دیگه از همکارا تعریف کنه رفت سمت گوش همکارمون  بنده خدا طرف مقابلش  یک قدم رفت عقب همکار ما می گفت صبر کن تا بگم برات طرفش یه قدم می رفت عقب اخرش صدای اون بنده خدا دراومد و گفت اقا حرفتو بگو. اونم میگفت خب صبر کن تا بگم .ما که شاهد این مکالمه بودیم و از خنده غش کرده بودیم گفتیم اگه ثابت سرجات نایستی تا غروب باید دنده عقب بری. چه چیزایی برامون عادی بود و الان باید بگیم یادش بخیر. 

روزگاری بدون هیچ ترسی مادر و بغل میکردیم و می بوسیدیمش الان برای رعایت و حفظ موارد ایمنی باید فقط نگاهش کنیم. امیدوارم این اوضاع هر چه زودتر تموم بشه تا ما با خیال راحت بتونیم مادر رو ببوسیم .  

 

روزتون زیبا


برچسب‌ها: خنده ماسک کاور کفش دختر شیطنت سرقت مادر بوسه
[ پنج شنبه 28 فروردين 1399 ] [ ] [ پری ها ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 24 صفحه بعد
.: Weblog Themes By موفقیت , انگیزه و علاقه در کسب درآمد :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ پری ها، ویژه دختران و زنان ایران زمین خوش آمدید
لینک های مفید
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 132
بازدید دیروز : 464
بازدید هفته : 615
بازدید ماه : 596
بازدید کل : 8655
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1